آقا یا خانمی پرسیدهاند: کتاب نبرد بیبرنده استاد مظاهری را کامل خواندهام و عمل کردهام؛ تا حد بینهایت با همسرم مدارا و تغافل کردهام، دشنامهای بسیار او را هیچ پاسخ نگفتهام، جفاهای بیکرانش را تحمل کردهام، اما هرچه میگذرد من بازندهام و او برنده.
این نبرد، بیبرنده است؛ قبول، اما همیشه من بازندهام و او نه که برنده باشد، بلکه خیرهتر و چیرهتر شده و از زندگیمان دمار برآورده است. اکنون چه کنم که از این میدان فضیلتسوز فرار کنم؟ وقتی من سپر میاندازم، او شمشیر نمیاندازد. دیگر به ستوه آمدهام. آیا باید اعلام کنم که این میدان اگرچه برنده ندارد، اما بازنده دارد؟
لطفاً مدد فرمایید.